امشب براي گريه ام يک شانه مي خواهم که نيست
دراين خرابات جهان يک خانه مي خواهم که نيست
در غربت چشمان تو تنهاييم اواره شد
در وصف اين نامردمان يک واژه مي خواهم که نيست
نمي دانم امشب ، چرا انقدر هوا آفتابيست